[ تَ شَ دَ / دِ ] (نف) حلاق. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). سرتراش. سلمانی : مگر کآن غلام از جهان درگذشت بدیگر تراشنده محتاج گشت.نظامی. تراشنده استادی آمد فراز بپوشیدگی موی او کرد باز.نظام ...
لغتنامه دهخدا
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.