کاوش کردن، جستجو، جست و جو، پی جویی کردن، پی جویی
فرهنگ واژههای سره
[ تَ جَ س سُ نُ / نِ / نَ دَ ] (مص مرکب) تجسس کردن : و از موجب ذبول و نحول او تجسسی نمود. (سندبادنامه ص ۱۸۹). رجوع به تجسس کردن شود.
لغتنامه دهخدا
[ تَ جَ سْ سُ گَ ] (حامص مرکب) عمل تجسس. خبر جستن و خبر خواستن و خبر پرسیدن : تجسس گری شرط این کوی نیست درین پرده جز خامشی روی نیست.نظامی. رجوع به تجسس و تجسس کردن شود.
۱. جستجوکننده؛ تجسسکننده. ۲. جاسوس.
فرهنگ فارسی عمید
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.