(~.) (اِ.) نوعی پارچة ابریشمی.
فرهنگ فارسی معین
[ تَ / تِ ] (ن مف / نف) تابیده. (فرهنگ رشیدی). روشن. (فرهنگ نظام). پرتو انداختن آفتاب و ماه و ستارگان و چراغ و آتش. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). پرتواندازنده مانند آفتاب ...
لغتنامه دهخدا
اسم: تافته (دختر) (فارسی) (تلفظ: tāfte) (فارسی: تافته) (انگلیسی: tafte) معنی: گداخته، پیچیده، درخشنده و تابناک، روشن، نوعی پارچه ابریشمی
فرهنگ واژگان اسمها
[ تَ / تِ شُ دَ ] (مص مرکب) برافروخته شدن بسبب قهر و غضب : پس چون او را بکشتند و یک چند برآمد، کسی بملک ننشست و هیچ کس را طاعت نداشتند، خبر به انوشیروان رسید، تافته شد. (ترجمهٔ طبری بلعمی ...
[ تَ / تِ گَ دی دَ ] (مص مرکب) پیچیده شدن. کج شدن :
[ تَ / تِ جِ گَ ] (ص مرکب) کنایه از عاشق است. (برهان) (آنندراج). عاشق. (ناظم الاطباء). || کسی را گویند که علت دق داشته باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
[ تَ / تِ دِ ] (ص مرکب) آزرده دل. غمگین. نگران. برافروخته بسبب قهر و غضب : دوش باری چه سخن گفتم با تو صنما که چنان تنگدل و تافته دل گشتی از آن. فرخی. بشد تافته دل یل رزمجوی سوی ره زنان ر ...
[ بِ هَ نِ تَ / تِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) ماءالحدید. (تحفه).
[ دِ تَ / تِ ] ( ن مف مرکب) دلسوخته. داغدل. || دل برداشته. دل نگران : چون پیغمبر صلی اللََّه علیه و سلم به خانه اندر دلتنگ شدی به کوه حرا رفتی و همی گشتی و به شب به خانه آمدی دل تافته، و ...
[ شِ تَ ] (ن مف) اشتافته. عجله کرده. شتاب کرده. شتابیده. (از ناظم الاطباء). رجوع به اشتافته شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.