[ اِ تَ ] (مص) شتافتن. عجله کردن. بسرعت رفتن. شتاب کردن : برگها چون شاخها بشکافتند تا به بالای درخت اشتافتند.مولوی. بعد سه روز و سه شب کاشتافتند یک ابوبکر نزاری یافتند.مولوی. کارد آوردند ق ...
لغتنامه دهخدا
[ بَ تَ ] (مص مرکب) بمعنی خود، طالب آملی گوید: از آن مقفا سر کردم این غزل طالب که دوش قافیه ام برنتافت بار ردیف. (از آنندراج). و آن بمعنی تحمل کردن بار و طاقت باربرداری است. رجوع به برتاف ...
۱. تحمل کردن. ۲. (مصدر لازم) روگردانیدن. ۳. پیچیدن؛ تاب دادن. ۴. (مصدر لازم) مقابله و برابری کردن.
فرهنگ فارسی عمید
[ شِ تَ ] (مص مرکب) به خارج رفتن. به خارج آمدن با شتاب. رجوع به شتافتن شود.
[ رِ تَ / تِ تَ ] (مص مرکب) تابیدن نخ و رشته. تافتن طناب و ریسمان : سر رشته را آن کسی یافته که این رشته ها را به هم تافته.نظامی. تافت جهان رشتهٔ صبح از سپهر دوخت بسی جبهٔ مسکین ز مهر. امیر ...
[ بَ تَ ] (مص مرکب) روی برگردانیدن. اعراض کردن. (فرهنگ فارسی معین): بیچاره پدر چو زو خبر یافت روی از پدر و قبیله برتافت.نظامی. دریغ است از این روی برتافتن کزین روی دولت توان یافتن. سعدی ...
(~. تَ) (مص ل.) سرپیچی کردن.
فرهنگ فارسی معین
[ شِ تَ ] (مص) شتابیدن. عجله کردن. به شتاب رفتن. تیزی کردن در رفتن. تعجیل. تاختن. عجله. اِرقِداد. اِستِکارَة. اِعثیجاج. اِکراب. اِکعاب. اِنصاف. اِنکِداد. ایحاف. ایخاف. ایفاد. ایفاض. تَعَجُّ ...
[ شِ تَ ] (مص منفی) نشتافتن. مقابل شتافتن. رجوع به شتافتن شود.
(~. تَ) (مص ل.) سرباز زدن، اعراض، سرپیچی.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.