(اِ) غارت. (فرهنگ نظام) (شرفنامهٔ منیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات) (برهان) (لغت فرس اسدی). نهب. (انجمن آرا) (برهان). چپاول. (فرهنگ نظام). تارات. (برهان). یغما کردن. چاپیدن. چپو کرد ...
لغتنامه دهخدا
[ دَ ] (مص مرکب) به یغما دادن. به غارت و چپاول دادن. چپو دادن : و مال او و خان و مان و چهارپایان او را تاراج داد. (فارسنامهٔ ابن بلخی ص ۱۰۳). یکی را دست شاهی تاج داده یکی صد تاج را تاراج ...
[ نُ / نِ / نَ دَ ] (مص مرکب) تاراج کردن. چپاول کردن. تاختن: استغاره؛ تاراج نمودن و تاختن. (منتهی الارب).
[ کَ دَ ] (مص مرکب) یغما کردن. چپاول کردن. چاپیدن. تاختن. غارتیدن: مغاوره؛ تاراج کردن. (منتهی الارب): بکشتند و تاراج کردند مرز چنین بود ماهوی را کام و ارز.فردوسی. چو دیدند رفتند کارآگهان ...
[ دِهْ ] (نف مرکب) تاراج دهنده. بغارت دهنده. - دُر به تاراج ده : وگرنه منِ در به تاراج ده کمردزد را دانم از تاج ده.نظامی. رجوع به تاراج شود.
[ گَ ] (ص مرکب) غارتگر. (آنندراج). یغماگر. چپوچی. تاراج کننده : ز کچلول دریوزه تا جام زر ببردند ترکان تاراج گر. هاتفی (از آنندراج). اینست کزو رخنه بکاشانهٔ من شد تاراج گر خانهٔ ویرانهٔ من ...
[ گَ ] (حامص مرکب) تاراج کردن. چپاول کردن. رجوع به تاراج شود.
(اِ مرکب) جای غارت. (آنندراج). جای تاراج : گوزن جوان را بیفکند شیر بتاراجگاهش درآمد دلیر. نظامی (از آنندراج). رجوع به تاراج شود.
(گَ) (ص فا.) غارتگر، یغماگر.
فرهنگ فارسی معین
[ دَ ] (مص) چپو کردن. تاراج کردن. چپاول کردن. رجوع به تاراج شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.