(اِخ) یکی از شعرای عثمانی است از اهالی استانبول و پدرش یکی از درویشان امیر بخاری بوده در طریق علمی مشی کرده در برخی از بلاد بمنصب قضاوت منصوب شده و در طریق حج وفات یافته است. وی خوشنویس ...
لغتنامه دهخدا
۱. درخشیدن؛ پرتو افکندن؛ روشنایی دادن. ۲. (مصدر متعدی) گرم کردن؛ گداختن. ۳. گرم شدن؛ گداخته شدن.
فرهنگ فارسی عمید
تاب آوردن؛ طاقت آوردن.
پیچیده؛ تابدادهشده.
خم شدن جزئی پوستۀ زمین [زمینشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
(بِ) (اِ.) زیردست، سربازی که درجه ندارد.
فرهنگ فارسی معین
ساختاری متشکل از دو یا چند رشتۀ بههمتابیده [مهندسی بسپار - الیاف]
[ یِ ] (اِخ) دهی است از دهستان حومهٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیّه ۸ هزارگزی شمال خاوری نقده، سه هزارگزی شمال شوسهٔ محمدیار، جلگه، معتدل مالاریایی با ۱۰۱ تن سکنه آب آن از رودگدار محصول آنجا غ ...
(اِخ) تخلص شاعری از مردم ساوه.
[ اَ بو بَ رِ کِ ] (اِخ) یکی از دانشمندان مصر. وی در هیئت و نجوم بصیر بود و المنهج الحنیف تألیف اوست. به سال ۱۰۵۱ هـ . ق. درگذشت.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.