(نف مرکب) بمعنی تابان و براق و روشن. (آنندراج). مشعشع. نورانی. درخشان : دو گل را بدو نرگس آبدار. همی شست تا شد گلان تابدار.فردوسی. و اینک از آن دو آفتاب، چندین ستارهٔ تابدار بیشمار حاصل گشت ...
لغتنامه دهخدا
کسی که مٲمور ضبط و نگهداری کتابها در کتابخانۀ عمومی است.
فرهنگ فارسی عمید
[ کِ ] (حامص مرکب) داشتن کتاب. تملک کتاب. || مأموریت حفظ و نظم و ترتیب کتابها در کتابخانه. (فرهنگ فارسی معین). کار و شغل کتاب دار. || تصدی کتابخانه (و آن شغلی مهم محسوب میشده) (از فره ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.