(ص فا.) روشن، درخشان.
فرهنگ فارسی معین
۱. تاب دادن. ۲. پیچ دادن.
فرهنگ فارسی عمید
[ دَ ] (مص) تابانیدن. تاب دادن. پیچ دادن. || سخت افروختن. سخت تافتن. تاباندن چنانکه تنور را: تا می توانست اجاق را تاباند. || مشعشع ساختن. روشن کردن : بگیرد پس آن آهنین گرز را بتاباند ...
لغتنامه دهخدا
[ اَ ] (اِخ) اَرْدَوان. پسر هیستاسپ (ویشتاسپ) و برادر داریوش. (ایران باستان ص ۵۹۳ و ۷۰۸). و رجوع به اردوان شود.
[ شِ دَ ] (مص) شتاباندن. به شتاب داشتن. تحریض کردن. به شتاب وادار کردن. عجله داشتن. استعجال. (یادداشت مؤلف). شتاب کردن فرمودن. (ناظم الاطباء). اِئتِزار. اِجهاض. (منتهی الارب). اِحفاد؛ بشتا ...
اسم: مه تابان (دختر) (فارسی) (طبیعت، کهکشانی) (تلفظ: mah tābān) (فارسی: مَهتابان) (انگلیسی: mah taban) معنی: ماهِ تابان، ماهِ تابنده، ( به مجاز ) زیبارو
فرهنگ واژگان اسمها
اسم: مهر تابان (دختر) (فارسی) (تلفظ: mehr-taban) (فارسی: مهرتابان) (انگلیسی: mehr-taban) معنی: خورشید درخشان
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.