[ شُ دَ ] (مص مرکب) خم شدن. دولا شدن: مثل فانوس تا شدن.
لغتنامه دهخدا
[ کُ تَ هَ دَ ] (مص مرکب) (...همراه بودن) تا قتل همراه بودن. تا خون همراه بودن. کنایه از کمال عداوت و دشمنی است و در اشعار میریحیی شیرازی «تا مردن همراه» و در اشعار بعضی دیگر «تا جان همر ...
[ ءِ ] (ع ص) نعت است از توبه بمعنی بازگشتن از گناه. (منتهی الارب). بازگردنده از گناه. توبه کار. توبه کننده. (غیاث). ج، تائبین. آنکه توبه کرده. نادم. آنکه بسوی خدا برگردد و از کرده پشیمان شو ...
[ ءِ ] (اِخ) (عثمان زاده) یکی از ادبا و شعرای عثمانی است وی پسر یکی از اعیان آن زمان بوده و راه دانش را اختیار کرده و علوم رسمی را در مدارس علمی تحصیل کرد و بسال ۱۱۲۹ هـ . ق. در حلب و بسنه ...
[ ءِ ] (ع ص) از تَوع یعنی مسکه یا فله بپارهٔ نان برگیرنده. (از منتهی الارب). || از تَیع بمعنی بیرون آمدن قی. (منتهی الارب).
[ ءِ ] (ع ص) از تَوق، آرزومند. شایق. (غیاث). تواق. (منتهی الارب). مشتاق. شیق.
[ ءِ هْ ] (ع ص) از تیه، متکبر. لاف زن. (منتهی الارب). سرگشته. حیران. متحیر. شوریده عقل. || از توه، هلاک شونده. (منتهی الارب).
[ دَ ] (مص) صبر کردن و از این مصدر جز بتا صیغهٔ مفرد امر حاضر دیده نشده است. رجوع به بتائیدن شود: تکاپوی مردم بسود و زیان بتاء و مگر [ د ] هرسویی تازیان. ابوشکور (فرهنگ اسدی).
(اِخ) نام قبیله ای در ارمنستان باستان. رجوع به ایران باستان ج ۲ ص ۱۰۷۷، ۱۰۸۴، ۱۰۸۵ شود.
[ اُ کِ ] (اِخ) نام یکی از بنادر قدیم ایران در خلیج فارس. (ایران باستان ص ۱۵۰۹).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.