قاصد؛ چاپار؛ نامهبر: کار پیکان نامه بردن دان و بس / پیک را کی نامهخوان دانستهاند (خاقانی: ۴۸۰).
فرهنگ فارسی عمید
[ پَ / پِ ] (اِ) (از اوستائی پدیکا، لغةً بمعنی پیاده رونده و مجازاً قاصد) کسی که مأمور رساندن بارها و نامه های پستی است از جایی بجایی. برید. فیج. (منتهی الارب). قاصد. مِرسال. ساعی. پروان. ...
لغتنامه دهخدا
[ پَ / پِ کِ اِ لا ] (اِخ) جبرئیل. (آنندراج).
[ دُ مِ دُ ] (اِخ) نام خانواده ای که در ایتالیا امارت داشته اند و در قرب مودنه میزیسته اند. ژان نامی از افراد این خاندان در سال ۱۴۷۳ م. در ده سالگی بسبب شعر و فصاحت شهرتی بزرگ یافت و بنطا ...
[ پَ / پِ کِ رَب ب ] (اِخ) کنایه از عزرائیل است : کآن مسلمان را به خشم از چه سبب بنگریدی، بازگو ای پیک رب.مولوی.
مرسوله یا مرسولههای تحویلی فرستنده یا فرستندگان کالا که بهصورت توشۀ مسافرِ پیک (courier passenger) در هواپیما حمل میشود و مشمول شرایط حمل بار برای مسافران عادی است [حمل&zwn ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[ دُ ] (فرانسوی، اِ) کلمهٔ اسپانیولی مستعمل در فرانسه بمعنی سوار کاری که در تاخت حیوان متهاجمی چون گاو و جز آن را به نیزه زند.
پیکارجوینده؛ جنگجو؛ رزمجو.
[ پَ / پِ خوا / خا ] (نف مرخم مرکب) پیکارجوی. جنگ جوی. طالب جنگ. طالب حرب. خواستار رزم : نه سام و نریمان و گورنگ شاه نه گرشاسب جنگی پیکارخواه.فردوسی.
آنکه جنگ و پیکار را دوست دارد؛ جنگجو؛ پیکاردوست.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.