(ص مرکب، اِ مرکب) پیر فرتوت سفیدموی. پیر زر. پیرزن فرتوت . خوزع. (منتهی الارب). پیره زال. (شعوری): این پیرزال گول زند زن را از این زباله درهم و دینارش.ناصرخسرو. ملک الموت من نه مهستی ام م ...
لغتنامه دهخدا
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.