معنی

گیاهی با ساقۀ ستبر و کوتاه و شاخه‌های نازک و برگ‌های درشت و گل‌های زرد یا سرخ‌رنگ که پس از رسیدن، شکافته می‌شود و از میان آن دانه‌هایی بیرون می‌آید که اطراف آن‌ها را تارهای سفید فراگرفته است. * پنبه کردن: (مصدر متعدی) ۱. رشته‌ای را باز کردن و به‌صورت پنبه درآوردن. ۲. [مجاز] پراکنده کردن؛ متفرق ساختن: پنبه کنم لشکرشان را چنان / کز تنشان پنبه شود استخوان (امیرخسرو: مجمع‌الفرس: پنبه کردن). ۳. [مجاز] نرم کردن. ۴. [مجاز] عاجز کردن. * پنبهٴ کوهی: ۱. پنبۀ نسوز. ۲. نام تجارتی هریک از اقسام مختلف سیلیکات‌های معدنی منیزیم که به شکل رگه‌هایی در بعضی سنگ‌ها یافت می‌شود.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.