(ص مر.) بی میل، متنفر.
فرهنگ فارسی معین
[ بَ ] (معرب، ص، اِ) آنکه باز را حمل کند. (از اقرب الموارد). بازدار. بازیار. (یادداشت مؤلف). معرب بازیار. (المعرب جوالیقی). معرب بازدار و بازیار. (قاموس). بازدار. (ناظم الاطباء). رجوع به م ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ دَ ] (مص مرکب) دور کردن. جدا کردن. || براء. تبرئة. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان القرآن) (دهار). - بیزار کردن کسی را؛ تبرئه کردن او را. بری شمردن او را. (یادداشت مؤلف): زین د ...
[ بَ رَ ] (ع اِ) عصای بزرگ. ج، بَیازِر. (از اقرب الموارد). بیزرة. رجوع به بیزرة شود.
۱. آزردگی. ۲. تنفر.
فرهنگ فارسی عمید
گونهای رفتاردرمانی که در آن بیمار برای اجتناب از رفتار یا نشانههای ناخوشایند ازطریق مرتبط کردن آنها با تجارب دردناک شرطی میشود [روانشناسی] ...
واژههای مصوب فرهنگستان
اختلالی که در آن واکنش هیجانی منفی به فعالیت جنسی، موجب اجتناب از آن فعالیت میشود [روانشناسی]
اختلالی که در آن واکنش هیجانی منفی به فعالیت جنسی، موجب اجتناب از آن فعالیت میشود [علوم سلامت]
[ نَ / نِ ] (ص مرکب) کسی که برای خانه هیچکار نمی کند. (ناظم الاطباء). آنکه در خانه قرار نگیرد. (آنندراج): دل عاشق کجا و کعبه و دیر کودک شوخ خانه بیزار است.صائب. دل نگیرد یک نفس در سینهٔ ت ...
بیزاری و دوری جستن از مادهای خوراکی که مزۀ آن مشابه با مادهای است که بر فرد اثرات سمی یا ناخوشایند داشته است [تغذیه]
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.