[ بَ دَ / دِ شُ دَ ] (مص مرکب) مطیع شدن. رام شدن. اسیر شدن. گرفتار شدن : چو کاووس بگرفت گاه پدر مر او را جهان بنده شد سربسر.فردوسی. هر که او بیدار گردد بندهٔ ایشان شود زآن که چون مولای ایشا ...
لغتنامه دهخدا
کسی که با زیردستان خود با مهربانی رفتار کند.
فرهنگ فارسی عمید
[ بَ دَ / دِ پَ رْ وَ دَ ] (مص مرکب) پرورش دادن و نوازش کردن بنده. رعایت حال زیردستان کردن : فرزند بنده ایست خدا را، غمش مخور تو کیستی که به ز خدا بنده پروری.سعدی.
[ بَ دَ / دِ ] (ص مرکب) مثل بنده. مانند بنده و عبد. (فرهنگ فارسی معین): نوشتند پس نامه ای بنده وار از ایرانیان نزد آن شهریار.فردوسی. وز آن پس چو فرمایدم شهریار بیایم پرستش کنم بنده وار.فرد ...
[ بَ دَ / دِ کَ دَ ] (مص مرکب) رام کردن. مطیع کردن : خیل سخن را رهی و بندهٔ من کرد آنکه ز یزدان بعلم و عدل مشار است. ناصرخسرو. ملک آزادی نخواهی یافت جز افنای جان هر دو عالم بندهٔ خود کن به ...
[ بَ دَ یِ تَ ] (اِخ) نامش میرزا محمدرضی خلف صدق میرزا محمدشفیع تبریزی. پدرش چندی وزیر آذربایجان بود و خود سالها منشی الممالک ایران و از ندمای خاص خاقان بود. خطوط شکسته و نسخ تعلیق هر دو ر ...
روشناییدهنده؛ تابان؛ درخشنده؛ درخشان
[ بَ دَ / دِ ] (نف) تابان. درخشان پرتوافشان. نورانی. روشن کننده. براق. متلألأ. مشعشع. بصیص. لایح. وهّاج: ستارهٔ تابنده، نجم ثاقب، آفتابی تابنده، نوری تابنده، هفت تابنده، سیارات سبع : اخترا ...
[ تَ بَ دَ / دِ ] (نف) تراوش کننده. آنکه تراوش کند: و زمینهاء ترابنده که بزبان خوارزم زناف گویند و بخار و پالیزها تره. (ذخیرهٔ خوارزمشاهی). و سوزش شیرینه بیشتر از سوزش سعفه باشد و ترابنده ...
موجود زنده.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.