= سیاکوتی
فرهنگ فارسی عمید
چشم درشت و برآمده.
[ بِ لَ ] (اِ) تحفه و ارمغان و سوغاتی که دوستان از جهت دوستان فرستند. (برهان) (از هفت قلزم) (از آنندراج). تحفه و چیز عجیب و غریب. (از غیاث): خاک و خاشاک سرایت می فرستد هر صباح گلشن فردوس ...
لغتنامه دهخدا
[ بِ لِ ] (اِ) تشبث و چنگ درزدن به چیزی یا به کسی. (از برهان) (از هفت قلزم) (از آنندراج): اگر عقاب سوی جنگ او شتاب کند عقاب را به بلک بشکند سرین و دو بال. فرخی.
[ بُ لُ ] (ص) چشم بزرگ برآمده. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج): پی نظارهٔ بزمت که باغ فردوس است بلک شده همه را دیده چون سر انگور. بدر جاجرمی.
[ بُ لُ ] (ع اِ) آوازهایی که از جنبانیدن کنج دهن به انگشتها برآید، و این به طریق بازی باشد. (منتهی الارب). اصوات و آوازهای کنج دهان، هرگاه انگشتان از شدت ولع آن را حرکت دهد. (از ذیل اقرب ...
[ بِ ] (ترکی، ص، اِ) دانا. (شرفنامهٔ منیری). حکیم و دانشمند. (دیوان لغات الترک از حاشیهٔ تاریخ بیهقی چ فیاض ص ۱۵۵). بلگا. و رجوع به بلگا شود. || اشتربچه. (شرفنامهٔ منیری).
[ بِ کِ / بُ کُ ] (اِ) سر دیوار. (برهان). کنگرهٔ دیوار. (ناظم الاطباء). بلکن. نلکس. و رجوع به بلکن شود.
[ بَ کَ عَ ] (ع مص) بریدن چیزی را. (منتهی الارب).
[ بُ کَ ] (اِ) رشوت. پاره. (از آنندراج). بلکفت. بلکفد. بلکفده. و رجوع به بلکفد شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.