[ بَ ] (ع اِ) اشتران اهل حواء و جز آنها که شبانگاه بخوابگاه بازگردند. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شتران اهل خبا و غیر آن ها که شبانگاه بخوابگاه بازگردند یا گروه شتران فروخفته یا شتران ب ...
لغتنامه دهخدا
[ بَ رَ ] (اِ) آواز که از شکستن انگشتان آید. (یادداشت مؤلف): التفقیع؛ برک از انگشتان بیاوردن. (تاج المصادر بیهقی).
[ بَ رَ ] (اِخ) ستارهٔ سهیل. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پرک. (فرهنگ فارسی معین).
[ بَ رَ ] (اِخ) مکانی خوفناک در راه فارس که به امن آباد اشتهار دارد.
[ بِ رَ ] (ع اِ) جِ بِرکة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به برکة شود.
[ بَ دِهْ ] (اِخ) دهی است جزء دهستان حومهٔ بخش کوچصفهان دارای ۱۷۰۰ تن سکنه. آب از خمام رود و نورود. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۲).
[ بَ تَ ] (مص مرکب) کم شدن. نقصان یافتن. رجوع به کاستن شود.
[ بَ تَ ] (مص مرکب) تخم کاشتن. کشت نمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به کاشتن شود.
[ بَ ] (اِ مرکب) بتفوز. برکاپوز است که پیرامون دهان باشد. (برهان) (ناظم الاطباء).
[ بَ ] (اِ مرکب) برکافوز. برکاپوز. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به برکاپوز شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.