[ بَ تَ ] (مص مرکب) بمعنی خود، طالب آملی گوید: از آن مقفا سر کردم این غزل طالب که دوش قافیه ام برنتافت بار ردیف. (از آنندراج). و آن بمعنی تحمل کردن بار و طاقت باربرداری است. رجوع به برتاف ...
لغتنامه دهخدا
[ بَ تَ ] (مص مرکب) روی برگردانیدن. اعراض کردن. (فرهنگ فارسی معین): بیچاره پدر چو زو خبر یافت روی از پدر و قبیله برتافت.نظامی. دریغ است از این روی برتافتن کزین روی دولت توان یافتن. سعدی ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.