شالنگی؛ کسی که ریسمان مویی میتابد.
فرهنگ فارسی عمید
(نف مرکب) مرکب از مو +تاب (مخفف تابنده). موتابنده. موی تابنده. که موی سر خویش یا دیگری را بتابد. گیسوتاب. (از یادداشت مؤلف). || که تافتن موی بز پیشه دارد رسن یا رشته را. که موی بهم تابد ...
لغتنامه دهخدا
(حامص مرکب) عمل تابیدن موی بز. صفت و شغل موتاب. (یادداشت مؤلف). رجوع به موتاب شود. || (اِ مرکب) دکه و کارگاه تابیدن موی بز و رشته و رسن کردن از آن.
[ مَ ] (ع ص، اِ) بی جان، خلاف حیوان. گویند اشتر الموتان و لاتشترالحیوان؛ یعنی خریداری کن اراضی و خانه و دکان و جز آن را، و خریداری مکن برده و ستور و مانند آن را. (از منتهی الارب) (ناظم الاط ...
(اِ) وزنی است معادل سه قیراط که مساوی با یک هشتم اونس انگلیسی باشد. (استینگاس) (ناظم الاطباء) (شعوری).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.