[ مَ هْیْ ] (ع اِمص) اسم از امهاء. درازکردگی رسن اسب. رجوع به امهاء شود.
لغتنامه دهخدا
(مُ هَ یّ) [ ع. ] (اِمف.) آماده، آماده شده.
فرهنگ فارسی معین
فراهم، ساخته و پرداخته، بسیجیده، آماده
فرهنگ واژههای سره
۱. حاضر؛ آماده؛ مستعد. ۲. شایسته؛ مناسب.
فرهنگ فارسی عمید
[ مَ هَ ] (ع اِ) جِ مهاة. (منتهی الارب). رجوع به مهاة شود.
به دستترین
[ مَ هْ رِ دَ لِ ] (اِخ) مهیاربن مرزویه... رجوع به مهیاربن مرزویه شود.
اسم: مهیاز (دختر) (ترکی، فارسی) (طبیعت) (تلفظ: mah yāz) (فارسی: مَهیاز) (انگلیسی: mah yaz) معنی: ماهِ بهاری، ماه فصل بهار، ( به مجاز ) زیباروی لطیف، ( مه = ماه، یاز = بهار، فصل بهار ) ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ مَ ] (ع ص) مهوب. مرد که از وی ترسند. (منتهی الارب، مادهٔ هـ ی ب). سهمگین. سهمناک. ترسناک. آنکه هرکس از او بترسد و او را شکوه دارد. (مهذب الاسماء). مرد سهمناک که خوف و سهم از او بارد و مرد ...
[ مَ هْ یَ بَ ] (ع اِ) آنچه سبب ترس است. هذا الشی ء مهیبة لک؛ آن چیز سبب ترس تو است. (منتهی الارب).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.