[ مَ ] (ع اِ) کجی و عیب کاسه و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). عیب و کجی در کاسه و جز آن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
لغتنامه دهخدا
[ مَ ءِ ] (ع اِ) مهایص. رجوع به مهایص شود.
[ مَ ءِ ] (ع اِ) مهایع. رجوع به مهایع شود.
= مهب
فرهنگ فارسی عمید
[ مَ ] (اِخ) نام چند محل از توابع قم است از جمله محلی از رستاق لنجرود. (تاریخ قم ص ۱۳۶). و محلی از طسوج سراجه. (تاریخ قم ص ۱۲۱).
[ مَ ] (اِخ) دهی است از بخش فیروزکوه شهرستان دماوند با ۳۳۰ تن سکنه. محصول آن غلات، بنشن، سیب زمینی و انواع میوه هاست. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۱).
[ مَ ] (اِخ) قصبه ای است از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان، دارای ۳۵۱۲ تن سکنه. محصول آن غلات، پنبه، انار، پشم و روغن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۱۰).
[ مِ ] (اِخ) درازبازو. نام یکی از ملوک هند مرکب از مها، مه و باهو، بازو: کما سمی الهند احد ملوکهم مهاباهو، أی طویل العضد. (الجماهر بیرونی ص ۲۵).
(مَ بَ) [ ع. مهابة ] (اِ.)۱- بیم، ترس.۲- شکوه، عظمت.
فرهنگ فارسی معین
۱. سهمگینی؛ بزرگی و شکوه؛ شوکت. ۲. [قدیمی] ترساندن.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.