(غَ) [ ع. ] (مص ل.) جوشیدن.
فرهنگ فارسی معین
[ غَ لی ی ] (ع ص، اِ) نرخ گران. منه: بعته بالغلی؛ ای بالغلاء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). غالی. (اقرب الموارد).
لغتنامه دهخدا
[ غَ لْ یْ ] (ع مص) جوشیدن. (منتهی الارب) (ترجمان علامهٔ جرجانی) (تاج المصادر بیهقی). غلیان: غلی قدر؛ جوشیدن دیگ. (از منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). غلت القدر غلیاً و غلیاناً، جا ...
(غَ لَ) [ ع. ]۱- (مص ل.) به جوش آمدن.۲- (اِمص.) جوشش.۳- هیجان، جوش و خروش.۴- تبدیل مایع به بخار.
[ غَ لْ / غِ لْ نِ نَ / نِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) قسمی حقه که بهندی سطک خوانند. (آنندراج). غلیانی که بجای نی کوتاه چوبی، نی پیچ داشته باشد. رجوع به غلیان شود.
[ غَ تَ / تِ ] (اِ) گیاهی باشد که از آن بمانند جوال چیزی سازند و بدان کاه و پنبه و امثال آن کشند. (برهان قاطع). گیاهی بود مانند گیاه حصیر که بتابند و جوال کاهکشان کنند. (فرهنگ اوبهی). گیاه ...
[ غَ ] (اِ) انگز. (از فرهنگ اسدی) (فرهنگ اوبهی). بیلی که با آن زمین را هموار کنند. رجوع به انگز شود: چون غلیجی که بند برکند (کذا؟) کیست چون تو فژاگن و فژغند. ؟ (فرهنگ اسدی). || بت که تراش ...
[ غُ لَ جِ اَ ] (معرب، اِ مرکب) رجوع به غلیجن و پودنه شود.
[ غَ جَ ] (اِخ) غلیزه. قومی در افغانستان. رجوع به غلیزه و غلچه (اِخ) شود.
[ غَ خُ ] (معرب، اِ) رجوع به غلیخون شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.