نیاد، نهاد، گیتی سرشت، کیاناد، سرشت، سپهر، زیستگاه، خیم، خوی، جهان سرشت
فرهنگ واژههای سره
(طَ عَ) [ ع. طبیعة ] (اِ.)۱- سرشت، خوی.۲- آن بخش از جهان که ساخته دست آدمی نیست.
فرهنگ فارسی معین
۱. آنکه طبیعت را بشناسد. ۲. [قدیمی] طبیب؛ پزشک: امید عافیت آنگه بُوَد موافق عقل / که نبض را به طبیعتشناس بنمایی (سعدی: ۱۸۵).
فرهنگ فارسی عمید
دیدگاهی مبنی بر اینکه هر چیز جزئی از جهان طبیعت است و میتوان آن را بهکمک روشهای علوم طبیعی تبیین کرد [فلسفه]
واژههای مصوب فرهنگستان
نوعی طبیعتگردی با گرایش به سفرهای چندمنظوره و کوتاه به مناطقی با خدمات مناسب [گردشگری و جهانگردی]
[ خَ طَ عَ ] (ص مرکب) احمق. نادان. (یادداشت بخط مؤلف): گاو خرف خوی خرطبیعت نادان جز که ز پهلوی خود کباب نیابد. ظهیرفاریابی.
لغتنامه دهخدا
[ خُ طَ عَ ] (ص مرکب) سختگیر. رجل مجعار؛ مرد بسیارخشک طبیعت. (منتهی الارب).
[ خِ / خَ فِ طَ عَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) ضد خوی و رسم و قانون. (ناظم الاطباء). || مخالف ذات. مخالف راه و رسم طبیعت. مخالف جریان طبیعی. (یادداشت بخط مؤلف).
[ طَ عَ ] (ص مرکب) دلشاد و خوش طبع. (ناظم الاطباء).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.