(س) (اِ.) ستایش، شکر.
فرهنگ فارسی معین
[ سِ تَ ] (مص مرکب) ممنون بودن. شکر داشتن. تشکر. شکر. شکران. (منتهی الارب): ز کردار هر کس که دارم سپاس بگویم به یزدان نیکی شناس.فردوسی. گفت سپاس دارم در وقت بازگشت و در ساعت بیرون آمد. (تا ...
لغتنامه دهخدا
آنکه از لطف و مهربانی کسی تشکر کند؛ شکرگزار؛ سپاسگزارنده.
فرهنگ فارسی عمید
[ سِ گُ تَ ] (مص مرکب) شکر کردن. شاکر بودن : همی جستم از خسرو ره شناس که نیکیش را چون گزارم سپاس.اسدی.
[ سِ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب) شاکر. شکور.
(س س) (اِ.) سپاس، شکر، حمد، لطف، شفقت.
اسم: سپاسه (دختر) (فارسی) (تلفظ: sepāse) (فارسی: سپاسه) (انگلیسی: sepase) معنی: سپاس، حمد و ستایش، ه ( پسوند نسبت ) )، منسوب به سپاس
فرهنگ واژگان اسمها
(~. گُ) (ص فا.) سپاسدار، شاکر.
[ سِ ] (ص نسبی) (از: سپاس + «ی»، پسوند نسبت) رجوع به ساسی شود. (حاشیهٔ برهان قاطع چ معین). کنایه از گدا و گدایی کننده. (برهان) (آنندراج): بی سپاسی نکنی رند نمایی به از آنک بسپاسیت بپوشند ب ...
(اِخ) یا آسپاس سرحد. نام قریه ای در خرّهٔ اقلید فارس میان علی آباد و چمن اوچون و فاصلهٔ آن تا علی آباد سه فرسنگ و نیم و تا رضاآباد چهار فرسنگ و سه ربع فرسنگ است.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.