میانگیر، انبارک
فرهنگ واژههای سره
محلولی شامل یک اسید ضعیف و نمک همان اسید یا باز قوی [شیمی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ رَ ] (اِخ) نام مرکز قضای بافره واقع در سنجاق طرابوزان، نزدیک قزل ایرماق. تجارت عمدهٔ آن تنباکو است. (از قاموس الاعلام ترکی ج ۲ ص ۱۲۰۰).
لغتنامه دهخدا
۱. باادب؛ ادبآموخته. ۲. دانا؛ عاقل.
فرهنگ فارسی عمید
بافروشکوه؛ باشوکتوجلال.
[ فَ رْ رَ ] (ص مرکب) (از: با + فرهی). فرهمند. فره مند. باجلال. باعزت. نامدار. (ناظم الاطباء): دگر گفت کآمد بما آگهی ز تو نامور مرد بافرهی.فردوسی. یکی ماه با او چو سرو سهی خردمند بازیب و ...
روشن؛ تابناک.
[ فُ ] (ص مرکب) (از: با +فروغ). روشن. تابناک. نورانی : گوش سر بربند از هزل و دروغ تا ببینی شهر جان با فروغ.مولوی. همچو وعده مکر و گفتار دروغ آخرش رسوا و اول با فروغ.مولوی.
اسم: بافرین (دختر) (فارسی) (تلفظ: bāfarin) (فارسی: بافرین) (انگلیسی: bafarin) معنی: بآفرین لایق تحسین، درخور آفرین
فرهنگ واژگان اسمها
[ فَ رَ جِ تَ ] (اِخ) معاصر فقیه زاهد بود بمقبرهٔ کحیل مدفون است. (تاریخ گزیده چاپ عکسی لندن ص ۷۸۸)... و در این مقابر [ تبریز ] مزارات متبرکه بسیار است مثل فقیه زاهد و امام جعده و ابراهی ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.