(رِ) (ص.) نک چیر.
فرهنگ فارسی معین
[ رَ / رِ ] (هندی، اِ) دستاری که بر سر پیچند. (برهان). به معنی دستار هندی است ولی متأخرین به معنی بستن و پیچیدن بکار برده اند. (از آنندراج). در هندی دستار است. (از فرهنگ نظام). در اردو جیره ...
لغتنامه دهخدا
[ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب) مسلط بودن. فایق بودن. توانا و قادر بودن. توانائی داشتن : بلاغت نگه داشتندی و خط کسی کو بدی چیره بر یک نقط.فردوسی. از ایرانیان شاد شد شهریار که چیره بدند اندر آن کار ...
(~. دَ) (ص مر.) ماهر، زبر - دست.
(~. دَ تِ) (حامص.) مهارت، زبردستی.
زبردستی.
فرهنگ فارسی عمید
[ رَ / رِ کَ رَ ] (مص مرکب) مسلط کردن. فایق کردن. تغلیب. اِدالَه. اظهار. - چیره کردن بر کسی یا چیزی؛ مسلط کردن بر... مستولی کردن بر...: دَرِ خوردنت چیره کن بر نهاد اگر خود بمانی دهد آنکه د ...
[ رَ / رِ گَ دَ ] (مص مرکب) چیره کردن. غلبه و تسلط دادن. تغلیب. (منتهی الارب).
مهارت فنی خارقالعاده در اجرای موسیقی [موسیقی]
واژههای مصوب فرهنگستان
ویژگی سنگ رسوبی کربناتی که فاقد خمیرۀ گِلی است یا خمیرۀ گِلی آن اندک است [زمینشناسی]
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.