(اِ مرکب) مرکب از: جان و ان (علامت نسبت). معشوق. محبوب. خوب (حاشیهٔ برهان چ معین). روی زیبا، دلکش، نازنین. معشوق. محبوب. شاهد. (ناظم الاطباء). مؤلف آنندراج آرد: بمعنی جان. و الف و نون در ...
لغتنامه دهخدا
[ نَ / نِ ] (ص نسبی، ق مرکب) مرکب از جانان و «ه» پسوند نسبت و زائد. (حاشیهٔ برهان چ معین). منسوب بجانان. کنایه از معشوق و مطلوب باشد. (برهان). کنایه از این است که جان از اوست یا او جان من ا ...
=جانور
فرهنگ فارسی عمید
[ نَنْ ] (ق) کلمهٔ فارسی است که مانند کلمات عربی به آخرش تنوین درآورده اند. (از مجلهٔ دانشکدهٔ ادبیات تبریز سال اول شمارهٔ ۳). از جان. بجان: جاناً و مالاً در راه تو فداکاریم.
[ اِجْ جا ] (ع اِ) جِ اِجّانه.
[ جَ ] (اِخ) رجوع به جوزجان شود.
[ سَ ] (ص نسبی) منسوب بسنجان و اهل سنجان. (از مزدیسنا تألیف محمد معین ص ۱۳).
اسم: فاطمه جانا (دختر) (فارسی، عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: fatemeh-jana) (فارسی: فاطمه جانا) (انگلیسی: fatemeh-jana) معنی: ترکیب دو اسم فاطمه و جانا ( رانده شده از آتش و ای عزیز ) ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ چَ مَ یِ ] (اِخ) بقراری که مؤلف کتاب «محاسن اصفهان» نوشته است نام سرچشمه ای است که جوی «زرین رود» از آن جاریست: «... و برین عرصه (اصفهان) قریب هشتصد پاره دیه و مزرعه که بحقیقت هر دیهی شهری ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.