[ تَ / تُو سَ رَ ] (ص مرکب) توسن خوی. مقابل ساکن رگ : بی نام هم کنونش چو بید سترک خصی این بدگهر شگالک و توسن رگ استرک. خاقانی. رجوع به توسن و دیگر ترکیبهای آن شود.
لغتنامه دهخدا
[ سَ ] (اِ) قناعت است، که راضی بودن باشد بر آنچه میسر گردد و ترک حرص نمودن. (برهان) (آنندراج). قناعت و عدم حرص و رضای به چیزی کم و اندک. (ناظم الاطباء).
[ تَ / تُو سَ ] (حامص) معاندت و سرکشی و گردنکشی. (ناظم الاطباء). سرکشی. عصیان. (حاشیهٔ برهان چ معین). تندی. ناآرامی : رای موافق و نیت و اعتقاد او از روزگار توسن، برداشت توسنی. منوچهری. ...
[ تَ / تُو سَ کَ دَ ] (مص مرکب) سرکشی کردن. تندی و ناآرامی کردن : توسنی کردم ندانستم همی کز کشیدن سخت تر گردد کمان. آغاجی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص ۳۷۴). دل توسنی کجا کند آن را که طو ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.