[ تَ ] (ع مص) اندازه کردن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج): قدرهُ علیه و له تقدیراً؛ اندازه نمود آن چیز را بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء): و کشاورزی و عما ...
لغتنامه دهخدا
سپاسنامه، سپاس نامه
فرهنگ واژههای سره
[ تَ گَ ] (ص مرکب) تعیین کنندهٔ سرنوشت. مُقَدِّر: تقدیرگر شدند چو تقدیر یافتند زانسو مقدرند و زینسو مقدرند.ناصرخسرو. رجوع به تقدیر و دیگر ترکیبهای آن شود.
[ عَ لا اَیْ یِ تَ رِنْ ] (ع ق مرکب) در هر حال. به هر تقدیر. به هر حال.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.