[ نِ شَ تَ ] (مص مرکب) نشستن. جلوس. قعود: شمع بخواهد نشست بازنشین ای غلام روی تو دیدن بشب روز نماید تمام. سعدی (طیبات). || بمجاز، فرونشستن. خاموش شدن : بر آتش عشق آب تدبیر چندانکه زدیم ...
لغتنامه دهخدا
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.