آن بخش از تغییرشکلِ ماده که بلافاصله به حالت اولیه بازمیگردد [مهندسی بسپار]
واژههای مصوب فرهنگستان
(گَ تَ) (مص ل.)۱- برگشتن.۲- پشیمان شدن.
فرهنگ فارسی معین
[ گَ تَ ] (اِ مرکب) جای بازگشت. مَآب. مَرجَع. (منتهی الارب).
لغتنامه دهخدا
میانگین دورۀ زمانی وقوع زمینلرزههای اصلی بر روی یک گسل یا در گسترهای معین [ژئوفیزیک]
← تب راجعه [پزشکی]
← تسریعکنندۀ بازگشت [اعتیاد]
برگشتن به مبدأ پیش از رسیدن به مقصد نهایی برای پاسخگویی به تقاضای مسافران در ساعات اوج [حملونقل درونشهری - جادهای]
علائم دیداری یا شنیداری یا هرنوع علامت دیگر برای بازگشت گروه جستوجو و نجات به پایگاه [حملونقل دریایی]
مکانی در خطسیر یک هواگرد که در آن، هواگرد برای بازگشت به محل آغاز پرواز، سوخت کافی ندارد [علوم نظامی]
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.