[ اَ یَ زی دِ بَ / بِ ] (اِخ) رجوع به ابویزید بسطامی شود.
لغتنامه دهخدا
(اِخ) نام تیره ای از ترکمانان یموت.
[ اَ ] (اِخ) آتابای. نام طایفه ای از ترکمانان ساکن ایران مرکب از دو هزار خانوار و از آق قلعه و گرسان تا اَترک یورت آنان است.
(اِخ) (پدر و مادر من) و او جد بعضی اشخاص بود که به بابل به اسیری برده شدند و با زرّو بابل برگشتند (کتاب عزرا ۲:۱۱، کتاب نحمیا ۷:۱۶) و بیست وهشت تن از بنی بابای با عزرا از بابل مراجعت کرد ...
[ کَ ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان ماهور و میلاتی بخش خشت شهرستان کازرون در ۶۶ هزارگزی شمال باختر کنار تخته، جنوب کوه دیمه انجیر. سکنهٔ آن ۳۶ تن. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۷).
[ کَ ] (اِخ) دهی از دهستان ماهور و میلاتی بخش خشت شهرستان کازرون در ۸۵ هزارگزی شمال باختر کنار تخته و کنار راه فرعی کازرون به گچساران،دامنه گرمسیر. سکنهٔ آن ۵۳۸ تن. آب آن از چشمهٔ شیرین و ...
[ یَ زی ] (اِخ) رجوع به امامزادهٔ بابایزید شود.
[ سَ ] (حامص مرکب) اظهار بزرگی. (آنندراج) (غیاث اللغات).
[ یِ ] (ص مرکب) نالایق. نامناسب. (ناظم الاطباء). که بایسته نیست. که سزاوار نیست. که درخور نیست: جَبْهْ؛ نابایست آوردن بر کسی. (از منتهی الارب). || غیرضروری. لاضروری. (یادداشت مؤلف). آنچ ...
[ یِ تَ / تِ ] (ن مف مرکب) ناشایسته. نامناسب. (آنندراج). نالایق. نارواء. (ناظم الاطباء).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.