[ یَ ] (اِخ) ابن لیث صفاری. یعقوب
پسر لیث رویگرزادهٔ قرنین زرنگ و از
عیاران سیستان بود. نسبت او به خسروپرویز
درست نیست و اصلاً پیش از رسیدن به
شهرت کسی او را نمی شناخته و نسبش بر
همه مجهول بوده است. یعقوب از قرنین به
شهر سیستان (زرنج) آمد و پیش رویگری
دیگر به روزی پانزده درهم قبول مزدوری
کرد، اما طبع بلند و هوش سرشارش مانع از
این بود که بدین شغل حقیر بگذراند، ازاین رو
به عیاران پیوست، ولی در عیاری و دزدی نیز
جانب انصاف نگه می داشت و بزرگی همت و
بخشندگی خویش را نشان می داد تا در سال
۲۳۲ هـ . ق. با یارانش به خدمت صالح بن نصر
رئیس فرقهٔ مطوعه پیوست و صالح سرهنگی
سپاه خویش بدو داد و به کمک هم بر بُست
استیلا یافتند و این آغاز اهمیت و اعتبار
یعقوب بود. صالح به سرکردگی یعقوب و
درهم سردار دیگرش بر عمار رئیس خوارج
سیستان غالب شد ولی چون قصد غارت
سیستان داشت یعقوب زیر بار نرفت و بین آن
دو جنگی سخت درگرفت. صالح شکست
یافت و طاهر برادر یعقوب نیز در این واقعه
کشته شد (سال ۲۴۴) و درهم را نیز که قصد
کشتن او داشت به زندان افکند. در سال ۲۴۷
هـ . ق. از طرف لشکر و مردم سیستان به
امارت منصوب گردید. در سال ۲۵۳ هـ . ق.
هرات را که به منزلهٔ دروازهٔ خراسان بود از
آل طاهر گرفت و در سال ۲۵۵ هـ . ق. به
حکومت فارس و کرمان رسید و با پیروزی به
کابل بازگشت. مردم به وصول او شادیها
کردند و شعرا او را به عربی و فارسی مدح
گفتند و نام او را از این تاریخ در خطبه وارد
نمودند. در سال ۲۵۶ هـ . ق. کابل را فتح کرد و
آن را از دست بودائیان خارج ساخت و
بسیاری از بتخانه های آنان را ویران کرد و
عده ای از بتهای زرین و سیمین به غنیمت
آورد و پنجاه عدد از آنها را هم پیش معتمد
خلیفه به بغداد فرستاد. در سال ۲۵۹ هـ . ق. با
فتح نیشابور سلسلهٔ طاهریان را منقرض کرد
و پس از فتح نیشابور گرگان و طبرستان را
ضمیمهٔ قلمرو حکومت خویش ساخت و
حسن بن زید علوی را در طبرستان شکست
داد. سپس عازم اهواز شد و آن شهر را نیز
گشود و به سوی واسط حرکت کرد. معتمد
خلیفه خواست با پیغام او را از این حرکت
بازدارد ولی یعقوب نپذیرفت تا سرانجام در
سال ۲۶۲ هـ . ق. میان سپاه خلیفه و یعقوب در
دیرالعاقول (بین بغداد و مداین) جنگ شروع
شد. ابتدا پیروزی ازآنِ یعقوب بود، اما خلیفه
که خود در میان سپاه بود وسیلهٔ منادی
سپاهیان یعقوب را به سوی خود خواند و او را
عاصی و سرکش نسبت به امیرالمؤمنین
معرفی کرد. شکست در لشکر یعقوب افتاد و
سردار سیستان برای نخستین بار مزهٔ شکست
را چشید و با اینکه خود سه زخم خورده بود
در عزمش فتوری رخ نداد و به خوزستان
برگشت و برای کشیدن انتقام به گردآوری
سپاه و نیرو پرداخت و سرکشان فارس و
دیگر نواحی را از نو مطیع خود ساخت و در
سال ۲۶۴ هـ . ق. در جندی شاپور به درد قولنج
گرفتار آمد. در این موقع خلیفه رسولی پیش
وی فرستاد که از گناه تو گذشتیم و تو را
کماکان به امارت خراسان و فارس
می گماریم. یعقوب امر داد تا قدری نان
خشک و ماهی و تره پیش آوردند. رسول را
گفت به خلیفه بگو من رویگرزاده ام و خوراک
من همین است و این حکومت و دولت از راه
دلاوری به دست آورده ام و تا خاندانت
برنیندازم از پای ننشینم. اگر مُردم از جانب
من آسوده شدی، اگر ماندم سر و کارت با این
شمشیر است و اگر مغلوب شدم به سیستان
بازمی گردم و به این نان خشک و پیاز بقیهٔ
عمر را به انجام می رسانم. لیکن پیش از
وصول رسول خبر مرگ یعقوب به خلیفه
رسید و او از ناحیهٔ چنان حریفی آسوده خاطر
گردید. یعقوب مردی بلندهمت و خوشخو و
جوانمرد و عاقل و دوراندیش، و سپهسالاری
دلیر و جنگجو و وطن خواهی آزاده بود.
پایتخت یعقوب زرنج بود از بلاد سیستان
قدیم و مدت هفده سال و ده ماه سلطنت کرد.
یعقوب به سال ۲۶۵ هـ . ق. در جندی شاپور
درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد.
کنیهٔ او ابویوسف و لقب او «ملک الدنیا» و
«صاحب قران» بود. (از تاریخ مفصل ایران
تألیف عباس اقبال آشتیانی
صص ۱۸۹-۲۰۱).
ابراهیم بن ممشاد کاتب یعقوب از سوی او به
معتمد خلیفه شعری نوشت که ابیات زیر از آن
است:
أنا ابن المکارم من نسل جم
و حائز ارث ملوک العجم
و محیی الذی باد من عزهم
و عفی علیه طوال القدم
یهم الانام بلذاته
و نفسی تهم بسوق الهمم
فقل لبنی هاشم اجمعین
هلموا الی الخلع قبل الندم
و اولاکم الملک آباؤنا
فما إن وفیتم بشکر النعم
فعودوا الی ارضکم بالحجاز
لأکل الضباب و رعی الغنم
فانی سأعلو سریر الملوک
بحد الحسام و حرف القلم.
(از معجم الادباء ج ۱ ص ۳۲۲).
مؤلف تاریخ سیستان او را بنیانگذار شعر
فارسی دری داند و گوید در فتح هرات شعرا
او را به شعر تازی مدح گفتند و او عالم نبود
درنیافت. محمدبن وصیف حاضر بود و دبیر
رسایل او بود و ادب نیکو دانست و بدان
روزگار نامهٔ پارسی نبود، پس یعقوب گفت:
چیزی که من اندرنیابم چرا باید گفت؟ محمد
وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول
شعر پارسی اندر عجم او گفت و پیش از او
کسی نگفته بود... و چون یعقوب هری
بگرفت... محمدبن وصیف این شعر بگفت:
ای امیری که امیران جهان خاصه و عام
بنده و چاکر و مولای و سگ بند و غلام...
(از تاریخ سیستان صص ۲۰۸-۲۱۰):
امیر از تخت به زیر آمد و مصلی بازافکند که
یعقوب لیث بر این جمله بود. (تاریخ بیهقی چ
ادیب ص ۴۴). بر منبر آنجا [شهر مهروبان
کنار خلیج فارس در جنوب ارجان و شمال
بندر دیلم ] نام یعقوب لیث نوشته دیدم.
پرسیدم که حال چگونه بوده است؟ گفتند
یعقوب لیث تا این شهر گرفته بود و دیگر هیچ
امیر خراسان را آن قدرت نبوده است.
(سفرنامهٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی
ص ۱۲۱).