[ بَ دَ ] (مص مرکب) اوفتادن. افتادن. رجوع به اوفتادن و افتادن شود. - براوفتادن به؛ آغازیدن به. (یادداشت مؤلف): چنان بدانم من جای غلغلیجگهش کجا بمالش اول براوفتد بسریش.لبیبی.
لغتنامه دهخدا
[ دَ ] (مص مرکب) رجوع به پیش افتادن شود: هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتد این راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من. امیرخسرو.
[ کَ دَ ] (مص مرکب) به ندرت و دیر پیدا شدن. کمتر یافته شدن. کمتر بدست آمدن : افتادهٔ تو شد دلم ای دوست دست گیر در پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد. سعدی. - کم اوفتادن مراد در کمند؛ به سختی ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.