[ اَ کَ دَ ] (مص مرکب) انگیختن. (یادداشت مؤلف): نفس را بعذرم چو انگیز کرد چو آذرفزا آتشم تیز کرد.رودکی. || قصد کردن : امیر چوپان بنا بر دفع ملالت پادشاه انگیز شکار کرد و در شکار نیز قطع ...
لغتنامه دهخدا
[ اَ دَ ] (مص) انگیختن. - برانگیزانیدن؛ برانگیختن. رجوع به انگیختن و انگیز و برانگیختن شود.
برانگیختن یا برانگیخته شدن فاعل اخلاقی به انجام دادن عملی که شأن اخلاقی دارد [فلسفه]
واژههای مصوب فرهنگستان
۱. برانگیزنده؛ تحریککننده. ۲. وادارکننده.
فرهنگ فارسی عمید
(اَ زِ) (اِمر.) باعث، سبب.
فرهنگ فارسی معین
[ اَ زَ / زِ ] (اِ) سبب و باعث چیزها. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (انجمن آرا) (آنندراج). موجب. علت. (ناظم الاطباء).
[ تَ اَ ] (اِ مرکب) فروزینه. ذکوة. ذکیه. (حبیش تفلیسی). || رکو و پنبه و قاو که از چخماق آتش بدان افتد. || (نف مرکب) مجازاً، گویندهٔ سخنان تند و خشمناک : آن دل شده زآن فسانه شد تیز بگشا ...
فتنهانگیز.
۱. برانگیزانندۀ اسب؛ آنکه اسب را به حرکت وا میدارد. ۲. (اسم) وسیلهای فلزی که هنگام سواری بر پاشنۀ چکمه میبندند و به پهلوی اسب میزنند تا تندتر حرکت کند؛ مهمیز ...
[ اَ اَ ] (نف مرکب) رجوع به اسب انگیز شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.