[ ءِ ] (اِخ) ابن عوف بن تغلب. از قبیلهٔ طی ء از قحطان. جدی است جاهلی از فرزندان اوست عمروبن عدی بن وائل که امرؤالقیس وی را مدح گفته است. (الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۱۱۳۱).
لغتنامه دهخدا
[ ءِ ] (اِخ) خزاعی. یکی از مشاهیر شعرای عرب به زمان هارون الرشید و مأمون. وی دیوان اشعاری دارد که بخش عمدهٔ آن قول و غزل های متعدد در باب سلمی معشوقه است.
[ ءِ لَ ] (اِخ) بطنی است از همدان و هو وائل بن شاکربن ربیعةبن مالک. || بطنی است از عرب. (منتهی الارب).
[ ءِ لَ ] (اِخ) ابن حرث بن بهنة، از طایفهٔ بنی سلیم است. (تاج العروس).
[ اَ بو ءِ ] (اِخ) کلیب. محدث است.
[ مَ ءِ ] (ع ص، اِ) جِ مائل. رجوع به مائل شود. || جِ مائلة به معنی زن باتبختر و زن خرامنده. (از ناظم الاطباء).
[ وَ لُنْ ءِ ] (ع اِ مرکب) مبالغه است ویل را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ویل وئیل و ویل ویل شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.