معنی

[ هوشْ ] (حامص مرکب) فطانت. خردمندی. هوشمندی. مقابل بیهوشی. هشیاری : ای شاعر سبکدل با من چه اوفتادت پنداشتم که عقلت بیش است و هوشیاری. منوچهری. استن این عالم ای جان غفلت است هوشیاری این جهان را آفت است.مولوی. || حس. (یادداشت مرحوم دهخدا). || صحو. مقابل مستی.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.