معنی

[ هُ هُ ] (ع اِ) هر مرغ که بانگ و فریاد کند. || کبوتر بسیاربانگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || پوپک. ج، هداهد، هداهید. (منتهی الارب). بوبو. بوبویه. پوپو. مرغ سلیمان. شانه سر. شانه سرک. بوبوک. ابوالربیع. ابوالاخبار. (یادداشت به خط مؤلف). گوشت این پرنده در قدیم مصارف طبی بسیار داشته و در درمان بیماریها تجویز می شده است. (از تحفهٔ حکیم مؤمن). پرنده ای است دارای خطوط و الوان مختلف. طبعاً بدبوی است چون آشیانهٔ خود را در زباله ها گذارد. کنیت آن ابوالاخبار، ابوالثمامه، ابوروح، بوسجار و ابوعبادات است. (اقرب الموارد): وین هدهد بدیع در این اول ربیع برُجاس وار تاجی بر سر نهاده وی. منوچهری. هدهد چو کنیزکی است دوشیزه با زلف ایاز و دیدهٔ فخری.منوچهری. قمری به مژه درون کشد شعری را هدهد بسر اندرون زند تیر خدنگ. منوچهری. مکن گر راستی ورزید خواهی چو هدهد سر بپیش شه نگونسار. ناصرخسرو. اینت بلقیسی که بر درگاه او هدهد دین را تولا دیده ام.خاقانی. هدهدی گر عروس ملک مرا خبرآور تویی و نامه سپار.خاقانی. تا چو هدهد تاجداری بایدت در حلق دل طوطی آسا طوق آتش کم نخواهی یافتن. خاقانی. پر هدهد به زیر پر عقاب گوی برد از پرندگان بشتاب.نظامی. نوبت هدهد رسید و پیشه اش و آن بیان صنعت و اندیشه اش.مولوی. هدهد قواده در جایی که باشد تاجدار عار نبود باز را در عهد او بی افسری. سیف اسفرنگ. ز نام خود به طمع اوفتاد غافل از این که هدهدی نشود پادشا به یک افسر.قاآنی.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.