[ چُ بَ تَ ] (مص مرکب) تنگ بستن. (آنندراج). تنگ بستن میان و بند و کمر. (از آنندراج). تنگ و چسبان بستن کمربند و امثال آن : چو در شیرمردی میان چست بست میان پلنگ تکبر شکست. ظهوری (از آنندراج) ...
لغتنامه دهخدا
[ چُ شُ دَ ] (مص مرکب) جلد شدن. چابک و چالاک شدن. رجوع به چست شود. || چست شدن جامه کسی را؛ موزون و متناسب آمدن جامه بقامت وی : امروز بتو چست شد این کسوت مهرم چون مدح و ثنایم بخداوند بشر ...
[ چُ تُ ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) جلد و چابک. فرز و تند. زبر و زرنگ. تر و چسب. تند و تیز. رجوع به «چست» و «چست چالاک» شود.
[ چُ رَ ] (ص مرکب) تندرو. سریع المشی. خطیف. جلد شتابان. رجوع به چست شود.
[ چِ ] (اِ مرکب) چیستان و لغز و معما. (ناظم الاطباء). مخفف چیستان.
[ چَ تَ / تِ خوا / خا ] (نف مرکب) کسی که اطعمهٔ مرغوب بی تلاش روزی او شود، چرا که «چسته» چیزی خوردنی است. (غیاث) (آنندراج). چشته خوار. چشته خور. رجوع به چشته و چشته خور شود.
[ چُ تَ / تِ نَ فَ ] (حامص مرکب) پرگویی. وراجی. چس نفسی. گفتن سخن دراز و بیهوده. رجوع به چس نفسی شود.
[ چِ تَ ] (اِخ) دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در ۳۷هزارگزی جنوب خاوری درمیان، بر سر راه مالرو عمومی اسفید به خلبران واقع است. جلگه و گرمسیر است و ۲۳ تن سکنه دارد. آبش ...
[ چُ ] (حامص) مقابل سستی. (آنندراج). چالاکی و زبردستی و جلدی و تیزدستی و بیداری و سرعت. (ناظم الاطباء). چابکی و فرزی. زبری و زرنگی و هوشیاری. سبکی و سبکبالی. عارضَة. طَرثَخَة. طَرخَثَه. قَفَ ...
[ چُ کَ دَ ] (مص مرکب) چابکی و شتاب کردن در کار. جلدی و چابکی کردن. کَتع. (منتهی الارب): یک امروز در کار چستی کنید بمردانگی بس درستی کنید.فردوسی. رجوع به چست و چستی شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.