کسی که خوب سخنرانی میکند؛ سخنور.
فرهنگ فارسی عمید
[ نِ ] (ع اِ) دو لب فرج زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغتنامه دهخدا
(اِ تِ) [ ع. ]۱- (مص م.) به سخن آوردن.۲- (اِمص.) بازپرسی.
فرهنگ فارسی معین
(اِ) [ ع. ] (مص م.) به سخن آوردن، به نطق در آوردن کسی را.
به نطق آوردن؛ به سخن آوردن؛ گویا ساختن.
(اِ) قسمی از عود بخور است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.