(نِ) [ ع. ] (اِ.) زنان.
فرهنگ فارسی معین
[ نِ ] (ع اِ) زنان. (آنندراج) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (ترجمان علامهٔ جرجانی ص ۹۹). جِ امرأة است به خلاف قیاس که از مادهٔ مفرد خود نیست. (غیاث اللغات از صراح) (از منتهی الارب).
لغتنامه دهخدا
[ بَ رَ ] (ع اِ) مردم، گویند ماأدری أی البرنساء هو؛ یعنی ندانم که او کدام از مردم است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برناساء. و رجوع به برناساء شود.
[ خُ صْ یَ تُنْ نِ ] (ع اِ مرکب). تخم دان زن. (یادداشت بخط مؤلف).
[ سَ یْ یِ دَ تُ نِ ئِلْ عا لَ ] (اِخ) لقب فاطمهٔ زهرا سلام اللََّه علیها. رجوع به فاطمه شود.
[ طِبْ بُنْ نِ ] (ع اِ مرکب) کتابی که خاصه معالجات امراض نساء در آن مذکور باشد. اشرف گوید: دردم از طب النساء دختر رز شد علاج آب نار می پرستان آب انگور است و بس. (از آنندراج).
[ طَ فُنْ نِ ] (ع اِ مرکب) رجوع به طواف نساء شود.
[ طَ فِ نِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) طواف نسا. یکی از هیجده فعل حج تمتع است که پس از سعی در مابین صفا و مروه و پیش از دو رکعت نماز طواف نسا انجام می یابد و زن وقتی حلال میشود که طواف نسا با ...
[ مِ ] (ع اِ) عصا. (مهذب الاسماء) (غیاث). رجوع به منساة و منسأة شود.
[ دِنْ نِ ] (اِخ) نهری است در اندلس. (الحلل السندسیة ج ۱ ص ۸۰).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.