[ نَ ] (ع ص) مرد سبک در حاجت.
(منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
خفیف فی الحاجة. ظریف نجیب که چون
خوانده شود به حاجتی بشتابد برای قضای آن
و گفته اند آن شتابندهٔ به سوی فضایل است. (از
اقرب الموارد). رجل ندب؛ مرد کارگزار.
(مهذب الاسماء). مرد نجیب و سبک در
حاجت. || شتابنده به سوی فضایل. ظریف
نجیب. (از المنجد). || مرد زیرک و گرامی.
ج، ندوب، ندباء. || فرس ندب؛ اسب روان.
(منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
اسب روان بانشاط. (از اقرب الموارد).
|| (اِ) شرط و گرو قمار. رجوع به نَدَب شود.
|| نشان و جای زخم و جراحت. رجوع به
نَدَب شود. || تهلکه. اضطراب. (برهان
قاطع) (جهانگیری). || در عرف شرع،
کاری که فاعلش مستحق مدح و ثواب باشد
اما بر تارکش گناه و عقابی نباشد. (منتهی
الارب). استحباب. (یادداشت مؤلف). هر
عمل شرعی که زائد بر فرایض و واجبات و
سنن از بندگان خدای انجام یابد. (از نفایس
الفنون). || (مص) خواندن کسی را به کاری
و برانگیختن بر آن و متوجه به سوی آن
نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم
الاطباء) (از اقرب الموارد). کاری
بازخواستن. (زوزنی). با کاری خواندن. (تاج
المصادر بیهقی). || بر مرده گریستن. (تاج
المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). گریستن بر
مرده و خواندن محاسن او. (غیاث اللغات). بر
مرده گریستن و برشمردن محاسن او را. (از
ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از
اقرب الموارد). و اسم از آن ندبة است. (اقرب
الموارد). زبان گرفتن. || نشاندار زخم
گردیدن پشت. (منتهی الارب). رجوع به نَدَب
شود.