[ اُ ] (اِمص) مخفف اوسو باشد که بمعنی ربودن و ربایندگی و ربایش است. (برهان).
لغتنامه دهخدا
[ اَ ] (اِخ) دهی از دهستان القورات بخش حومهٔ شهرستان بیرجند، ۴۸۰۰۰ گزی شمال بیرجند سر راه مالرو عمومی. کوهستانی، معتدل. سکنهٔ آن ۵۴۹ تن. شیعه. زبان: فارسی. آب آن از قنات است. محصول آن غلا ...
اسم: آسو (دختر، پسر) (کردی، پهلوی، اوستایی) (تلفظ: āsu) (فارسی: آسو) (انگلیسی: asu) معنی: افق طلایی، آهو، شتاب، کوشا، ( در کردی ) به معنی افق طلایی، ( در پهلوی ) صورت پهلوی واژه ی «آهو»، ( ...
فرهنگ واژگان اسمها
(اَ وَ) [ ع. ] (ص تف.) بدتر، بتر. ~ ؛~احوال: در بدترین حالات.
فرهنگ فارسی معین
[ اِسْ ] (ع مص) تباه گردانیدن. || بدی کردن با کسی. || زنا کردن. || رسوا گردیدن. || در بلا افتادن. || تمام درآوردن چیزی را در چیزی. || انداختن حرفی از قرآن. (منتهی الارب). || بی ...
[ اِسْ ] (اِخ) سانسکریت: اسواتی ): و نصدّق ایضاً براهمهر فی مکث بنات نعش فی کلّ منزل ستمائة سنة فیکون موضعه لسنتنا فی المیزان ستّ درجات و سبع عشرة دقیقة، و ذلک فی منزل اسوات عشر درج و ثمان ...
( اَ ) (ص.)۱- سوار.۲- دلیر، آزاده.
= سور۳
فرهنگ فارسی عمید
[ اَسْ ] (ع اِ) جِ سور. (دهار). باروها. باره ها: جوانب حصار و حواشی اسوار به افراد امراء و آحاد کبراء لشکر سپرد. (ترجمهٔ تاریخ یمینی).
[ اُسْ ری ی ] (ع ص نسبی) منسوب به اساورة. (منتهی الارب).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.