[ اَ رُ ] (اِ) سلیقون. (سروری). سیلقون. (تذکرهٔ ضریر انطاکی). زرقون. زرگون. زرجون. سندوقس . سرنج. (تحفهٔ حکیم مؤمن). اسرب محروق. سرب سوخته است که آن را بتفسانند تا سرخ شود و نمک بر آن کنند. ...
لغتنامه دهخدا
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.