معنی

[ مُ تَ ] (ع ص) نیست شونده. (غیاث). نیست شونده و دورشونده و یکسوی گردنده. (آنندراج). دورشده و یکسوگردیده و نیست و نابود شده. (ناظم الاطباء). از بین رونده. از میان رفته. سپری شده : چه روح در این کشف به مشاهده متفرد بود و کذب از او منتفی. (مصباح الهدایه چ همایی ص ۱۷۳). - منتفی شدن؛ از میان رفتن. از بین رفتن. سپری شدن : پس وسایط منتفی شود و ترتب و تضاد برخیزد و مبدأ و معاد یکی شود. (اخلاق ناصری). چون به نهایت رسد التذاذ منتفی شود. (اخلاق ناصری). عوارض هر دو نفس بهیمی و سبعی... جمله در او منتفی و ناچیز شوند. (اخلاق ناصری). بدین توحید اکثری از رسوم بشریت منتفی شود. (مصباح الهدایه چ همایی ص ۲۱). برمثال نور ماهتاب که به ظهور او بعضی از اجزای ظلمت منتفی شود و اکثر همچنان باقی ماند. (مصباح الهدایه چ همایی ص ۲۱). - منتفی گردیدن (گشتن)؛ منتفی شدن : شدت آن حال منتفی گشت. (ترجمهٔ تاریخ یمینی چ ۱ تهران ص ۳۳۱). پس اگر منتفی نگردد مدتی بر صوم و تقلیل طعام مداومت نمایند. (مصباح الهدایه چ همایی ص ۲۵۹). رجوع به ترکیب قبل شود.

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.