ملاعبت
معنی
[ مُ عَ / عِ بَ ] (از ع، اِمص) بازی و
شوخی. ملاعبه. (ناظم الاطباء). ملاعبة:
صدق مصاحبت او در آن مداعبت و ملاعبت
که ما را بود از ایام صبی... الی یومنا هذا
تضاعف یافته. (مرزبان نامه چ قزوینی ص
۱۴۷). چندانکه نشاط ملاعبت کرد و بساط
مداعبت گسترد جوابش نگفتم. (گلستان).
|| عشقبازی. (ناظم الاطباء):
وقتی هر دو در خلوت خانهٔ عشرت بر تخت
شادمانی در مداعبت و ملاعبت آمدند.
(مرزبان نامه چ قزوینی ص ۲۴۸). و
رجوع به ملاعبة و ملاعبه شود.