معنی

[ مَ طَ ] (ع مص) بریدن. قطع. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به معنی قطع کردن نیز آمده و در این صورت مصدر میمی است. (غیاث) (آنندراج). || (اِ) جای برش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). محل قطع و برش. (ناظم الاطباء) (ازمحیط المحیط) (از اقرب الموارد). برش. (واژه های نو فرهنگستان ایران). || جای سپری شدن هر چیزی. ج، مقاطع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منتها و آخر هر چیزی. (ناظم الاطباء). محل انتها و اتمام. (غیاث) (آنندراج): بزرگواری و آزادگی و نیکی را زهر که یاد کنی مقطع است و ز او مبدا. عنصری (دیوان چ قریب ص ۳۸). خوی کرام گیر که حری را خوی کریم مقطع و مبدا شد.ناصرخسرو. بجز تو هیچکسی خسروی نداند کرد که خسروی را از توست مقطع و مبدا. مسعودسعد. نمایش هنر تست جهل را مقطع گشایش سخن تست عقل را مبدا.امیرمعزی. چاکری تست آز را شده مقطع بندگی تست ناز را شده مبدا. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص ۴۱). قدم در راه مردی نه که راه و گاه و جاهش را نباشد تا ابد مقطع نبوده ست از ازل مبدا. سنائی (دیوان چ مصفا ص ۲۹). محنت من از فلک همچون فلک نیست پیدا مقطع و مبدای او. جمال الدین اصفهانی. ملک ابد را رایگان مخلص بر او کرد آسمان ملکی ز مقطع کم زیان کز عدل مبدا داشته. خاقانی. به مضلع خرد و مقطع نفس که در او خلاص جان خواص است از این حراس خراب. خاقانی. قدیمی کاولش مطلع ندارد حکیمی کاخرش مقطع ندارد.نظامی. در مقطع هر بابی، مخلصی دیگر به دعا و ثنای زاهرش... پدید آوردم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص ۸). چون سخن بدین مقطع رسانید ملک مثال داد تا آزاد چهره زمام تصرف و تدبیر دیوان و درگاه با دست کفایت خویش گرفت. (مرزبان نامه، ایضاً، ص ۲۹۴). - حسن مقطع؛ حسن انتها. خوبی پایان در شعر و کلام. - مقطع کلام؛ آخر کلام. (ناظم الاطباء). || آخر بیت غزل و قصیده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شعرا آخرین بیت قصیده را گویند زیرا بیت آخر انشاد قصیده را قطع می کند و آن را ختام نیز گویند. (از اقرب الموارد). شعرا مقطع را اطلاق کنند بر بیتی که پایان اشعار واقع و بدان ختم گردد و آن را مختم نیز گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون): مطلع و مقطع قصاید را سیم فرخی و قطرانم. روحی ولوالجی. در این مقطع به سعدالملک برنتوان دعا گفتن که اندر کار خود دانا و زیرک سار و بیدارم. سوزنی. سر دشمنان تو استغفراللََّه که خود دشمنان ترا سر نباشد سخن بر سر دشمنت قطع کردم که مقطع از این جای خوشتر نباشد. ؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مخرج حرف، و از اینجاست که گفته اند: الحرف صوت معتمد علی مقطع محقق. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج ۲ ص ۱۲۰۰). مخرج حرف از حلق و زبان و لبها. (از اقرب الموارد). || حرف متحرک یا دو حرفی را نامند که حرف دوم آن ساکن باشد، پس ضَرَبَ از سه مقطع و موسی از دو مقطع ترکیب یافته، بعضی گفته اند حرکت اعرابیه را مقطع گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج ۲ ص ۱۲۰۰) (از اقرب الموارد). شیخ در کتاب شفا مقطع را در ازای حرکت استعمال کرده. (ازکشاف اصطلاحات الفنون). || گاه مقطع را به وقف تفسیر کنند چه در حال وقف سخن بریده می شود. (کشاف اصطلاحات الفنون ج ۲ ص ۱۲۰۰). - مقطع القرآن؛ جای وقف قرآن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || در علوم طبیعی بریدهٔ جسم را برای مشاهدات میکروسکپی و یا عکس برداری و جز اینها مقطع گویند، و در گیاهان و اجسام گاه این برش از طول است که آن را مقطع طولی و گاه از عرض است که آن را مقطع عرضی نامند. در تشریح عمومی نباتات آرد: در مواقعی که شی ء مورد مطالعه، ضخیم و حاجب باشد باید به استعانت تیغ با میکروتوم صفحات نازکی از آن را تهیه نمود و اگر برای تهیهٔ مقاطع، نرم و نامناسب باشد باید آن را مدتی در الکل قرار داد تا برای تهیهٔ مقطع و شروع عملیات میکروسکوپی آماده گردد. (گیاه شناسی ثابتی ص ۱۴). || در ساختمان، سطحی فرضی است که با برش فرضی در ارکان عمارت، ستون، تیرآهن و جز اینها در نظرگرفته میشود و مقاومت آنها را در مقابل فشار و جز اینها برآورد می نمایند. و رجوع به مقاومت مصالح مهندس گوهریان ج ۱ ص ۱۰۸ -۱۲۷ شود. || در فیزیک، شکلی که از قطع یک جسم بوسیلهٔ یک صفحه بدست می آید. (فرهنگ اصطلاحات علمی). - مقطع اصلی ؛ مقطعی که در بلور، دارای خاصیت دوشکستی است. این مقطع صفحه ای است که از محور نور می گذرد و بر یکی از سطوح بلور عمود است. (فرهنگ اصطلاحات علمی). - مقطع مؤثر؛ این اصطلاح در فیزیک هسته ای برای تشخیص سطح ظاهری یک اتم در موقع بمباران ذراتی نظیر نوترون و پروتون بکار می رود این مقدار معرف احتمال نوع برخورد ذره یا اتم است. (فرهنگ اصطلاحات علمی). || شراب لذیذالمقطع؛ شرابی که آخر آن لذیذ باشد. (از اقرب الموارد). || مقطع الرمل؛ آن جایی که ریگزار تمام می شود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || مقطع الاودیة؛ اواخر وادیها. (منتهی الارب). مقطع الوادی؛ آخر رودبار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مقطع الحق؛ جای التقای حکم در آن و نیز آنچه باطل بدان قطع گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مقطع الانهار؛ گذرگاه از جویها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.