معنی

[ مُ تَ بَ ] (ع ص) رجل مقتبل الشباب؛ مرد که در وی نشان پیری پیدا نگردد و جوان تر و تازه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مردی که اثر پیری در وی آشکار نباشد و در اساس گوید: مردی که گویی هر ساعت جوانی را از سر می گیرد. (از اقرب الموارد). آنکه در او اثر پیری آشکار نشده باشد. (از محیط المحیط). || (اِ) آغاز. عنفوان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): امید بندگان چنان است که هنوز در مقتبل جوانی و عنفوان اقبال و ریعان عمر و فاتحهٔ امر است. (ترجمهٔ تاریخ یمینی چ ۱ تهران ص ۲۲). او در مقتبل جوانی و عنفوان شباب بود. (ترجمهٔ تاریخ یمینی چ ۱ تهران ص ۴۵). با طراوت جوانی و مقتبل شباب در اقران و اتراب خویش بی نظیر است. (ترجمهٔ تاریخ یمینی چ ۱ تهران ص ۳۵۷). || (ص) مَرتَجَل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتبال شود.

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.