(هَ مَ) (اِ.) نک اهریمن.
فرهنگ فارسی معین
[ هِ مَ ] (اِخ) اَهرمَن. اهریمن. دیو. مقابل یزدان. فاعل شر. ظلمت : آنکه گردون را به دیوان برنهاد و کار بست وآنکجا بودش خجسته مهر، آهرمن گرای. دقیقی. بروز معرکه بانگشت اگر پدید آید بچشم بر ...
لغتنامه دهخدا
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.