معنی

[ مِ سَ ] (از ع، اِ) سنگی باشد سبزرنگ‌ که کارد بدان تيز کنند. (برهان). مِسَنّ‌: مشتری ساختی از جرم زحل‌ مسن خنجر برّان اسد.خاقانی. تيغ زبانشان نتواند بريد موی‌ گر من مِسن‌۶ نسازم از اين سحر نابشان. خاقانی. کيوان مسنی علاقه‌آويز تا آهن تيغ او کند تيز.نظامی.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.