معنی

[ مُ سَ ] (حامص) سِلم. (دهار) (ترجمان القرآن). تدين به دين اسلام. (ناظم‌ الاطباء). مسلمان بودن. اسلام. (يادداشت‌ مرحوم دهخدا). حنيفيت. (السامی): از روزگار مسلمانی باز پادشائی اين ناحيت‌ اندر فرزندان به اوست. (حدود العالم). ای ترک به حرمت مسلمانی‌ کم بيش به وعده‌ها نبخسانی.معروفی. محال را نتوانم شنيد و هزل و دروغ‌ که هزل گفتن کفر است در مسلمانی. منجيک. در اول فتوح خراسان که ايزد... خواست‌ مسلمانی آشکارتر گردد. (تاريخ بيهقی). اختيارکردهٔ حضرت ما باش تا آنچه بايد فرمود در مسلمانی می‌فرمائيم... تا منت‌ پيغمبر ما بجای آورده باشيم. (تاريخ بيهقی). ايزد... سبکتگين را از درجهٔ کفر به درجهٔ ايمان رسانيد و وی را مسلمانی عطا داد و پس برکشيد. (تاريخ بيهقی). معرفت کارکنان خدای‌ دين مسلمانی را چون بناست. ناصرخسرو (ديوان ص 58). چار علم رکن مسلمانی است‌ پنج دعا نوبت سلطانی است.نظامی. ای که مسلمانی و گبريت نيست‌ چشمه‌ای و قطرهٔ آبيت نيست.نظامی. گر تو قرآن بدين نمط خوانی‌ ببری رونق مسلمانی.سعدی. ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند بانگ و فرياد برآری که مسلمانی نيست. سعدی. گر مسلمانی از اين است که حافظ دارد وای اگر از پس امروز بود فردائی.حافظ. خود گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن به دوش‌ همچو گل بر خرقه رنگ می مسلمانی بود. حافظ. اسلام به ذات خود ندارد عيبی‌ عيبی که در اوست از مسلمانی ماست.؟ - از مسلمانی برگشتن؛ ارتداد. - مسلمانيا؛ (از: مسلمانی +الف، نشانهٔ حسرت و تأسف) وای مسلمانی. کنايه از فراموش‌شدگی دين اسلام‌: دريغا مسلمانيا که از پليدی نامسلمانی اينها بايست‌ کشيد [ احمدبن ابی‌داود از افشين ] . (تاريخ‌ بيهقی ص 173). || دين‌داری. تدين. (از ناظم الاطباء). خداشناسی. ايمان‌: آن مرد خاله‌زادهٔ فرعون بود و مسلمان بود وليکن مسلمانی‌ پنهان داشت. (قصص الانبياء ص‌92). || دين درست. (يادداشت مرحوم‌ دهخدا): ز تو شمع دانش برافروختم‌ ز دستت مسلمانی آموختم. شمسی (يوسف و زليخا). || (اِ مرکب) بلاد اسلام. ناحيت مسلم‌نشين. ممالک اسلامی. اراضی و نواحی‌ مسلمان‌نشين‌: رنجس و مسقط دو شهر است [ از ناحيت سرير ] با نعمت بسيار و از اين هر دو ناحيت برده بسيار افتد به مسلمانی. (حدود العالم). سيکول، شهری است بزرگ بر حد ميان خلخ و چگل نزديک به مسلمانی، جائی آبادان و بانعمت. (حدود العالم). کولان، ناحيتی خرد است [ از خلخ ] و به مسلمانی‌ پيوسته و اندر او کشت و برز است. (حدود العالم). رعيت‌پناها دلت شاد باد به سعيت مسلمانی آباد باد. سعدی (بوستان).

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.